این روزها خیلی میشنوم که همه از بیمایگی دنیای جدید مینالند، هیچ فیلمی به پای فیلمهای خوب قبلی نمیرسد. هیچ کتابی به پای شاهکارهای صدههای پیشین خود نمیرسد. هنر به سمت و سوی بیمعنا بودن میرود.
برای من این اظهار نظرها کلافهکننده است، نه اینکه با این دیدگاه مخالف باشم اتفاقا به چشم من هم درست میآید ولی این بیمایگی من را میترساند چون میترسم این مرض به من هم سرایت کند.
شاید هم سرایت کرده باشد.
برای بیشتر سر درآردن از دلیل تفاوت آثار قدیمی و دلیل خوب بودن آن، تصمیم گرفتم یکی از فیلمهای قدیمی و شاهکار سینمای غرب را نگاه کنم.
اینبار بسیار موشکافانه.
خواستم بفهمم دلیل خاص بودن یک سکانس بهیادماندنی چیست؟ چرا دیگر این روزها چنین سکانسهایی کمتر به چشم میخورد؟
فیلم پدرخوانده را به دید بررسی، دوباره تماشا کردم.
که دومین فیلم در لیست 250 فیلم برتر جهان است. و از دیدن دوبارهی این فیلم بیشتر از بار اول لذت بردم.
اینهم مسِلهای دیگر برای من نویسنده، چطور میشود اثری این چنین ماندگار شود و برای دهههای متوالی مورد استقبال قرار بگیرد؟
نمیخواهم در این نقطه شروع به نقد این فیلم کنم چون در حوزه تخصص من نیست و به این کار علاقهای هم ندارم.
فقط قصدم بیان کردن نکتهای از فیلم است که در دید من بسیار تاثیرگذار بود.
سکوت.
در این فیلم سکوت بارز بود، و این سکوت پر از حرفهایی بود که زبان آن را به دوش نمیکشد.
مسئول انتقال احساسات دیگر زبان نبود، چشمها بودند، دستها بودند، زبان بدن بود.
بازیگرها عمیق بازی میکردند، آنها با تمام بدنشان بازی میکردند و مانند یک انسان بینقص عمل نمیکردند.
برایشان مهم نبود هنگام گریه کردن زشت دیده شوند. در جواب برخی سوالها سکوت میکردند. هیچوقت از عشق و قدرت صحبت نشد ولی عشق و قدرت در تمام فیلم مشخص بود.
بازیگرها طوری رفتار میکردند که یک انسان در زندگی واقعی انجام میدهد.
ولی دنیای جدید را گویی روی دورتند گذاشتهاند. گویی به آنها دیکته کردند که باید صحبت کنی. باید همهچیز را به زبان بیاوری. باید در موقعیتهای ناگوار اشک بریزی.
درحالیکه در فیلم پدرخوانده که مثالی از کلی فیلم خوب دیگر است، در شرایط سخت گاهی اشک بود و گاهی نه.
مقصود از این حرفها چه بود؟
خواستم خاطرنشان کنم که هرچیزی در هرحوزهای اگر واقعا عمق پیدا نکند راضیکننده نخواهد بود، نه حداقل برای آدمهایی که به دنبال تاثیر هستند.
والا متاسفانه میبینیم که با اینکه یک اثر یا اعمال یک شخص فاقد محتوای درستی است، دنبالکننده(به معنب هواخواه)بیشتری دارد.
بگذارید در همین حوزهی فیلم که در موردش صحبت کردم، مثال بزنم.
باید بگویم که همهی ما آثار مزخرفی در چندسال اخیر دیدهایم که غیر از محتوای اروتیک چیز دیگری برای عرضه نداشتهاند ولی فروش فوقالعاده بالایی داشند. با اینکه با دیدن نظرات میبینیم که دست کم 90 درصد بینندهها راضی نیستند ولی با ساخت قسمتهای بعد حتی به تعداد بینندهها افزوده میشود.
شاید تقصیر خود ما آدمها باشد که این روزها بیشتر به دنبال آثار دمدستی هستیم تا آثار خوب، شاید هم مقصر تولیدکنندگان در هر اثر باشند که اثر خوبی تولید نمیکنند.
شاید هم هر دو عامل چرخهای را بهوجود آوردند که هرکدام به اندازهی مساوی سهمی در این جریان دارد.
بینندهای که هزینهی بیشتری برای آثار دست پایین میدهد و تولیدکنندهای که برای بیشتر دیده شدن دست به ساخت این آثار میزند، به راستی چه کسی مقصر است؟
بهنظر میرسد که بیحوصله بودن مردم رابطه مستقیمی با این جریان دارد، چیزی که هیچ نیازی به تفکر و صبر و حوصله نداشته باشد برای ذهن بیحوصله بدون شک مفیدتر است.
فیلمی که نیاز به تامل عمیق ندارد و ساخت فیلمی که نیاز به سخت کار کردن ندارد.
شاید به همین دلیل باشد که این روزها در اینستاگرام ویدئوهای چندثانیهای بیشتر از ویدئوهای بلند بازدید میخورند.
سطحی شدن و سطحی پسند شدن جامعه دردی عجیب است.
مرضی است که انگار همهگیر شدهاست، حتی منی که از این موضوع گلهمند هستم را هم درگیر خودش کرده است.
من باید برای سطحی نشدن تلاش کنم تا در مواجهه با خودم شرمسار نشوم، از طرفی وقتی عمق پیدا میکنم هواخواه کمتری دارم.
البته من امیدوارم عمیق بودن در طولانی مدت نتیجههای فوق العادهای در پی داشته باشد.
اگر نخواهم بیانصافی کنم آثار عمیق بیشماری هستند که هواخواههای زیادی نیز دارند. ولیاین مقدار آنقدری نیست که سزاوارش هستند.
دیده شدن باعث میشود سطحی بودن وسوسهانگیز باشد.
وسوسهی سطحی بودن و بیشتر دیده شدن این روزها مانند وسوسههای شیطانی است که از آن باید به خدا پناه برد.
البته که برای سطحی بودن زمان و تلاش کمتری نیز نیاز است، تو دیگر نیاز نیست در حوزهکاریات ساعتهای زیادی زمان بگذاری تا به عمقی که باید برسی.
سطحی بودن راحت است و راحتتر مخاطب پیدا میکند.
ولی عمیق بودن بسیار قشنگتر است، امیدوارم در کار و زندگیام عمق پیدا کنم.
آخرین نظرات: