“من وقتی خوب مینویسم واقعا خوشم میآید، اما وقتی مینویسم هم از نوشتن خوشم میآید، تمام.”
کتاب حق نوشتن نوشتهی جولیا کامرون
نیم ساعت از نیمهشب گذشته است. باید بخوابم تا فردا بتوانم صبح زود از خواب بیدار شوم، چون دیر بیدار شدن همیشه کاری میکند تا در انتهای روز کلی کار انجام نشده داشته باشم.
ولی به جای متعهد ماندن به این برنامه ترجیح دادم کمی از کتاب “حق نوشتن” جولیا کامرون بخوانم، و این تصمیم بسیار درستی بود.
این کتاب را دو سال پیش خریده و مطالعه کردم، عمیقا هیچ چیز از کتاب خاطرم نبود فقط همین را مطمئن بودم که مطالبش باعث شد قدم بزرگی در راه نوشتن بردارم.
این هم در خاطرم بود که این کتاب در مورد راحتتر نوشتن بود.
به همین دلیل دوباره تصمیم به خواندن دوبارهاش گرفتم، برای تاکید بیشتر میگویم که تصمیم خوبی بود.
انگار الان میتوانم منظور کتاب را بهتر بفهمم، الان که درگیر کار و حاشیههایش شدم و لذت بردن از نوشتن کمتر اتفاق میافتد، متوجه میشوم جولیا کامرون چرا اصرار دارد که لذت بردن از نوشتن خیلی مهم است.
زمانی که شروع به خواندن این کتاب کردم، اول راه نوشتنم بود.
به معنی واقعی کلمه برای دل خودم مینوشتم، برای این مینوشتم که لذت ببرم، به همین دلیل بود که وقتی جولیا کامرون تاکید میکرد که به دنبال محصول نهایی نباشید متوجه نبودم منظورش چیست، چون محصول نهایی برایم وجود نداشت.
الان برای لذت بردن نمینویسم، متاسفانه برای این مینویسم که خوانندههایم لذت ببرند، و بدتر از آن برای این مینویسم که از آن پول دربیاورم.
پول درآوردن از کاری که به آن علاقه داری شیرین است، ولی من زیادی معتاد به شیرینی آن شدم.
و برای همین وقتی بازار فروشم کساد میشود خلق و خویم در نوشتن به نحو بدی تغییر میکند.
همین عشق به نوشتن باعث شد حرفهای شدن را شروع کنم ولی رفیق نیمهراه شدم و عشق به کاری که انجام میدادم را فراموش کردم.
آنقدر درگیر خوبها و بدهای کار شدهام که کمتر وقتی واقعا از مطالعه و نوشتن لذت میبرم.
انگار که این دو در خدمت من هستند تا درنهایت بتوانم محصول خوبی تحویل مخاطبهایم بدهم.
دیگر آن دختری نیستم که بشینم ساعتها کتاب بخوانم، همیشه درحال نکته استخراج کردن برای بهبود نوشتنم هستم.
خوب بودن جایی برای من بد شد که لذت بردن از کار را فدای محصول نهایی کردم.
به همین دلیل جملهی اول که از کتاب حق نوشتن است، در این نیمهشب برایم تکان دهنده بود. و من الان دارم با پس لرزههای بسیا، بی غل و غش فقط مینویسم.
و لذت میبرم.
از خودم میپرسم مگر در انتها همین امر مهمترین نتیجه در زندگی نیست؟ نه اینکه ما همه کار میکنیم تا کمی بیشتر در این دنیا لذت ببریم؟
چرا باید کاری که از انجام آن لذت میبرم را زیر ذرهبین بگذارم و نگران باشم دیگران از کار من خوششان میآید یا نه؟
تمام تلاشم را میکنم تا در نوشتن بهتر شوم، چون در بهتر شدن تعهد دارم و روی کاری که به مخاطب ارائه میکنم، وسواس.
ولی بیشتر از آن تمام تلاشم را میکنم تا دوباره از نوشتن لذت ببرم، چون این کار عشق من در زندگی است.
آخرین نظرات: