به خودم نگاه میکنم و افسوس میخورم! به آدمها نگاه میکنم و افسوس میخورم.
ما همه مبتلا به مرضِ خوب گوش ندادن هستیم!
حتما بارها موقعیتی برای همهمان پیش آمده که درحال حرف زدن با کسی هستیم، میانهی بحث طرف مقابل نمیگذارد حرفمان تمام شود و جواب را در صورتمان پرت میکند، بهخصوص اگر بحث داغ باشد و هردوطرف حرفهای زیادی برای گفتن داشته باشند.
در این موقعیتها کمی یکه میخورم، با خودم میگویم:”اصلا به حرفهای من گوش نداد و جوابش را گفت.”
امروز بعد از اتفاقی که برایم افتاد از خودم پرسیدم:”تو چقدر به حرفهای دیگران گوش میدهی؟”
امروز تصمیم گرفتم بعد از مدتها یک فایل از کلاسهای قدیمیام را دوباره گوش کنم، نتیجه تکان دهنده بود!
دریافتم که بعضی از مباحث را بهطور کلی یادم رفته بود و از آن ترسناکتر اینکه خیلی از مباحث انگار بار اول بود که به گوشم میرسید.
آنهم مربوط به مبحثی که در ذهن خودم کاملا به آن مسلط بودم، در مورد آن کلی اطلاعات داشتم، کتاب خوانده بودم، مقاله خوانده بودم و خلاصه دنیایی از اطلاعات را در مغزم فرو کرده بودم.
این اتفاق باعث شد به یک نکته برسم.
اینکه من اهل “خوب گوش دادن” نیستم.
بهجای دقیق شدن روی موضوع انگار فقط تشنهی مباحث جدید و حرفهای جدیدم! انگار همین که ساعتها بگذرد و اعداد جلو بروند، برای من کافی است.
البته که چندین بار راجب “خوب گوش دادن” شنیده بودم، ولی انگار به این گفتهها هم خوب گوش نمیدادم، انگار که به قول قدیمیها یک گوشم در بوده و گوش دیگرم دروازه.
برای مدت طولانی فقط اطلاعات به سرم وارد میکردم، خواندن این کتاب، گوش دادن به آن پادکست، شرکت در فلان دوره، فلان وبینار، امروز عمیقا از خودم سوال کردم:
اگر بهجای گوش دادن مباحث بیشمار، یک مبحث را بیشمار بار گوش میدادم، در کیفیت زندگیام چه تغییری بهوجود میآمد؟
جوابش دردناک بود برایم چون میدانستم راه را اشتباه آمدم، البته که از حق نگذریم جلوی ضرر را هروقت بگیری منفعت است.
چه خوب است اگر در همهی جنبههای زندگیام کیفیت را جایگزین کمیت کنم، بهنظر میرسد ‘عمق’ ارزش سرمایهگذاری بیشتری را داشته باشد.
شگفتزده میشویم اگر یک مطلب تکراری را برای بار چندم گوش بدهیم یا بخوانیم، مطمئنا به نکاتی دست مییابیم که ارزش زمانی که میگذاریم را دارد.
آخرین نظرات: