شمارهی دو:
خیلی مهم است که کتاب را با فنجان خالی، مطالعه کنیم.
با ذهنی باز سراغ مطالعه رفتن باعث چندبرابر شدن تاثیر مطالعه میشود.
حال که سخن از فنجان خالی شد بد نیست داستان این فنجان و تاکید روی خالی بودنش را بخوانیم تا بهتر بتوانیم درک کنیم چطور فنجان خالی ذهن تاثیرگذار است:
‘سالها پیش در ژاپن استاد سوزوکی از هرگوشهی جهان شاگردانی را برای تعلیم میپذیرفت، این افراد معمولا فقیر و بیسواد بودند و نزد استاد میآمدند تا روش زندگی را بیاموزند، این تدریس چهارسال به طول میانجامید.
یک سال ۲۲ نفر از روستاهای دورافتادهی ژاپن و یک نفر از توکیو به شاگردی پذیرفته شدند، جوانی که از توکیو آمده بود برعکس بقیه بیسواد و فقیر نبود و دارای درجات عالی در زمینهی ثروت و دانش بود.
در سال اولِ آموزش، استاد به شاگردان چیزی آموزش نمیداد، و آنها بیشتر مشغول به کارهایی مانند نظافت، غذا درست کردن، لباس شستن و…بودند.
در پایان سال استاد سوزوکی ۲۲ دانشآموزی که از روستاهای دوافتاده آمده بودند را پذیرفت ولی به شاگرد جوانش که اهل توکیو بود گفت:تو آماده نیستی و باید این پایه را دوباره بگذرانی.
شاگرد جوان قبول کرد ولی سال بعد دوباره استاد گفت:تو هنوز آماده نیستی و یک سال دیگر هم باید این پایه را بگذرانی.
اینجا بود که شاگرد عصبانی شد سراستادش داد کشید و از این روند گله و شکایت کرد، استاد از او دعوت کرد تا بنشیند و باهم فنجانی چای بنوشند.
استاد از او خواست لیوان چایی برایش بریزد، وقتی فنجان پر شد شاگرد آن را به استادش داد ولی استاد از گرفتن فنجان خودداری کرد و گفت:لطفا بیشتر بریز.
شاگرد گفت:ولی فنجان پر است، امکان ندارد چای بیشتری بتوان در آن ریخت.
استاد دوباره اصرار کرد تا چای بیشتری در فنجان ریخته شود، شاگرد جوانش به ناچار قبول کرد و با تشویق استاد بیشتر و بیشتر در فنجان چای ریخت، همانطور که چای بیشتری در فنجان میریخت، چای بیشتری از فنجان به بیرون سرازیر میشد.
شاگرد کلافه شد و دست از این کار کشید و از استادش دلیل این کارش را پرسید.
استاد در پاسخ گفت:شباهت تو به این فنجان، دلیل اینکه هیچوقت ترفیع نگرفتی است، تو پر از اطلاعات هستی و هر دانشی که میخواهم به تو بیاموزم سر میرود.’
گاهی اوقات درس اصلی در دوباره مرور کردن مطالب از قبل آموخته شده، است.
وقتی با فنجان پر سراغ کتابی برویم و مدام بگوییم:”خودم که همهی نکاتی که میگوید را از برم”یا”این حرفها در سطح من نیست، من در سطوح بالاتری کتاب میخوانم” نمیتوانیم از کتاب استفادهی لازم را ببریم.
وقتی با ذهن باز و فنجان خالی به خواندن مطلب میپردازیم، آن وقت است که درسهایی تازه و نکاتی آموزنده در آن مییابیم.
این نکات از دو حالت خارج نیستند:
اول آنکه برای اولین بار میان کلمات و جملات به مفاهیم تازهای میرسیم، این مفاهیم جدید باعث بهوجود آمدن طرزتفکر جدیدی میشود که در زندگی “منِ امروز” تاثیرگذار است و باعث اثرگذاری در کیفیت زندگیام شود.
دوم آنکه مطلب تکراری است و ما از پیش آن را میدانستیم، باید به این نکته توجه داشت که گاهی اوقات باید به مسائلِ از قبل دانسته، نگاهی دوباره کرد.
این دوباره خوانی ذهنیت ما را به چالش میکشد، عقاید کهنهای را دوباره زنده میکند و آنجاست که ممکن است سوالهای زیادی در ذهن بهوجود آید.
حتی ممکن است در مواردی این مرور عقاید بهصورت عمیق باعث شود دیدگاه ما بهکل عوض شود.
مهم این است که ذهن آن چیزی را درک میکند که به او دیکته شده، شاید اگر با دماغی بالا و ادعایی بیحدومرز کتابی را بخوانیم نکاتی را که نمیدانیم و نکاتی که میدانیم و دوباره خواندنش کمک شایانی به زندگیمان بکند، از دیدمان پنهان بماند.
هر کتابی، حتی کتابی که از نظر ما سطح پایین یا بد است، هم نکتهای دارد.
لازم نیست از هر کتاب نتیجهای بگیریم ولی خوب است اگر با جریان کتاب همراه شویم، دانستنهایمان را، ادعاهایمان را قبل از مطالعه در گوشه کناری بگذاریم و با ذهن باز به خواندن بپردازیم.
آخرین نظرات: